هجر تو آن سان کند با من
که وصال کوره با آهن
هجر تو آن سان کند با من
که وصال کوره با آهن
منم گرفتار دورن طوفانی
🔻 شبی چو گیسوی خودِ پریشانی
🔺 چه موج زیبایی زِ خون به پا شده است
🔻 منم که میدانم تو که نمیدانی
🔺 همیشه درگیرم میان این دو نفر
🔻 خودی که زندان است و خود که زندانی